خاطرات شهید احمدی روشن

ساخت وبلاگ
  شهید سید محمدحسین بهشتی در دوم آبان 1307 هجری شمسی در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش از روحانیان اصفهان و امام جماعت مسجد لنبان بود. وی از چهار سالگی به مکتب رفت و در اندک زمانی قرائت قرآن و خواندن و خاطرات شهید احمدی روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شهید احمدی روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badiefar بازدید : 125 تاريخ : يکشنبه 22 ارديبهشت 1398 ساعت: 9:38

ور علی شوشتری در سال ۱۳۲۷ در روستای ینگجه از توابع بخش سرولایت نیشابور دیده به جهان گشود. بیه گزارش تابناک، وی سالها در سپاه تلاش و کوشش بسیار نموده است و فرماندهی مناطق مختلفی از جمله کردستان - آذرب خاطرات شهید احمدی روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شهید احمدی روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badiefar بازدید : 135 تاريخ : يکشنبه 22 ارديبهشت 1398 ساعت: 9:38

ﻣﺤﻤ‪ﺪﺣﺴﻦ ﻧﻈﺮﻧﮋاد در ﺳﻮم ﺧﺮداد ﻣﺎه ﺳﺎل 1325 در ﻳﻜﻰ از روﺳﺘﺎﻫﺎى ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن درﮔﺰ دﻳـﺪه ﺑـﻪ ‫ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮد. ‫ﭘﺪر ﺑﺰرﮔﺶ ﺟﺰو روﺣﺎﻧﻴﻮن دِه ﺑﻮد و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ او در ﺧـﺎﻧﻮادهاى ﻣـﺬﻫﺒﻰ رﺷـﺪ ﻛـﺮد و از ﻫﻤـﺎن ‫ﻛﻮدﻛﻰ ﺑﺎ خاطرات شهید احمدی روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شهید احمدی روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badiefar بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 22 ارديبهشت 1398 ساعت: 9:38

انشا در مورد شهیدان با موضوع شهید بهنام محمدی بهترین مقاله تحقیقاتی سرگذشت پژوهی است که توسط بانک فایل پژوهشی معلمان طراحی و تدوین گردیده است. و نکته ای که می بایست ذکر کنیم این است که بانک فایل پژوهشی معلمان بهترین و قوی ترین گزینه در رابطه  انشا در مورد شهیدان می باشد که مطالب در این وبگاه توسط تیم تخصصی معلمان طراحی و تنظیم می شود. شما فرهنگیان عزیز و محترم می توانید علاوه بر نمونه های موجود در این سایت پیرامون انشا در مورد شهیدان از سایر مطالب سایت نیز در زمینه سرگذشت پژوهی استفاده های لازم را ببرید. نکته ای که قابل ذکر است اینکه تمامی نکات مورد نظر و لازم در انشا در مورد شهیدان رعایت شده اند و عزیزان می توانند به عنوان الگوهایی موثر از آنها بهره بگیرند. می توان گفت بهنام در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. شهریور ۱۳۵۹ شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلی ها داشتند شهر را ترک می کردند کسی باور نمی کرد که خرمشهر به دست عراقی ها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود بهنام که فقط ۱۳ سال سن داشت، تصمیم گرفت بماند. او مردانه ایستاد.هم می جنگید هم به مردم کمک می کرد. بمباران که می شد می دوید و به مجروحین می رسید. او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریایی اش به قلب دشمن می زد و با وجود مخالفت فرماندهان، خاطرات شهید احمدی روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شهید احمدی روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badiefar بازدید : 137 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:30

      حمد و سپاس خداي بي‌نياز و منان را سزاست كه توفيق عهد و پيمان با خون سالار شهيدان و همزيستي و همبستگي با شهداء انقلاب اسلامي و هشت سال دفاع مقدس را به ما عطا فرمود.شهيد! وقتي به فكر فرو مي‌روم، مي‌بينم چقدر من و تو وجوه اشتراك زيادي داريم!من و تو هر دو لباس خاكي به تن داريم! هر دو زميني هستيم! هر دو جهادگريم! هر دو عاشقيم! هردو گمناميم! هردو ينظر بنور هستيم!هر دو لباس خاكي به تن داريم، چون بسيجي هستيم! هر دو زميني هستيم؛ اما تو آسماني شدي! هر دو جهادگريم؛ تو در راه خدا و ارزش‌ها و من براي زياده‌طلبي! هر دو عاشقيم؛ تو عاشق مولا و من عاشق دنيا! هردو گمناميم؛ تو پلاكت را گم كرده‌اي و من هويتم را! هر دو نظاره‌گر نور هستيم!من كجا و تو كجا كه شنيدم چقدر راحت چشمت را به روي دنيا و همه لذات آن بستي؛ چشمت را به همه چراغ‌هاي چشمك‌زن شهر بستي، همان چراغ‌هايي كه مصداق بارز «يخرجونهم من‌النور الي الظلمات» است و تو اما چشمت به دنبال ستارگان پر فروغ آسمان بود كه مصداق عيني «يخرجونهم من الظلمات الي النور» است و همين شد كه خود نيز آسماني شدي.چه اكسير شفابخش بيدارگري خواهد شد، قطرات خونت كه با خاك‌هاي شلمچه يا طلاييه يا شايد با آب‌هاي اروند همراه شد تا در خون سيدالشهداء (ع) حل شود تا براي من كه بعد از سال‌ها به ياد تو افتاده‌ام، فرياد هوشياري باشد كه اي انسان! آيا خبر داري بهاي اين خ خاطرات شهید احمدی روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شهید احمدی روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badiefar بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:30

به نماز سید كه نگاه می‌كردم، ملائك را می‌دیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند. رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: «نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.» به چشمانم خیره شد. «مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.» گفت و رفت. اما من مدتها در فكر ارتباط میان نماز و زندگی بودم. «نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود. 1- از سخنان سید مرتضی آوینی منبع: كتاب همسفر خورشید   نوشته شده در  ساعت 19:18 خاطرات شهید احمدی روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شهید احمدی روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badiefar بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:30

قبلا کارهایی کرده بود، اطلاعاتش خوب بود. من حرف نمی‌زدم ولی مصطفی مدام اطلاعات رو می‌کرد. فرمانده عکس یک تفنگ را نشان داد که تازه ساخته بودند. مصطفی گفت "از این تفنگ‌های ام - 16 آمریکائیه؟" به فرمانده برخورد. گفت "نه، خودمون ساختیم". ماشه تفنگ مشکل داشت. روی رگبار که می‌گذاشتند، داغ می‌کرد و از کار می‌افتاد. دنبال ساختن ماشه با آلیاژ سبک پلیمری برایش بودند که مقاومت حرارتی‌اش بالا باشد، اما هنوز به نتیجه نرسیده بودند. مصطفی تند گفت "آقا ما می‌سازیم". *** یکی از ارگان‌های نظامی دنبال نیروهای فنی- مهندسی بود. مصطفی داوطلب شد و رفت. روی سوخت موشک کار می‌کردند. بعضی از آنهایی که آن‌جا بودند، تخصص نداشتند. روش‌هایی  که به کار می‌بردند، غیر علمی بود. مصطفی باهاشان بحث می‌کرد. کوتاه نمی‌آمد. رئیس و مسئول هم نمی‌شناخت. به‌شان می‌گفت "مثل زمان جنگ جهانی دوم کار می‌کنید". می‌دید که بیت‌المال را هدر می‌دهند. جلویشان می‌ایستاد. به یکسال نکشید؛ زد بیرون! *** مادرش می‌گوید: آموزش سربازی‌ مصطفی در سپاه قدس بود. برای ادامه خدمت منتقلش کردند به صنایع دفاع. آن‌جا یک پروژه دست گرفته بود. همان زمان شوهر خواهرم گفت: "یه قانونی هست که بچه‌های بلند قد و خیلی لاغر رو معاف می‌کنن". به مصطفی گفتم: بیا برو دنبالش؛ رفت. این قانون شامل حالش شد. با این حال آن پروژه وزارت دفاع را هم دنبال کرد. صنایع د خاطرات شهید احمدی روشن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شهید احمدی روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badiefar بازدید : 144 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:30